عزیز روزهای... گذشته و حال و آینده...

ساخت وبلاگ
باورهای ما اگه بهشون سر نزنیم بعد از یک مدت درهم و برهم میشن!! انگار که قیمه ها رو ریخته باشن توی ماستها!!خیلی حواسم جمع شده به این موضوع :)مثلا میگی خداناباور هستی و باز زمانی که احساس ضعف داری دنبال خدا میگردی که بهش التماس کنی :)میگی باید به روز بود و باز نوستالژی دلت رو با خودش می‌بره :) + نوشته شده در دوشنبه شانزدهم آبان ۱۴۰۱ ساعت 10:4 توسط منصوره  |  عزیز روزهای... گذشته و حال و آینده......ادامه مطلب
ما را در سایت عزیز روزهای... گذشته و حال و آینده... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cheshm-baz بازدید : 80 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 10:42

باز یاد اون روزهایی افتادم که صبح تا عصر اونقدر راه میرفتیم که شب با پادرد خوابمون میبرد! رفیق از دست رفته، دلم تنگته! گاهی که فکر میکنم یادم نمیاد چرا دیگه باهام حرف نزد و قهر کرد! من هنوز هدا رو مثل روزهای خوش و خرممون تو ذهنم نگه داشتم. 

+ نوشته شده در یکشنبه نوزدهم بهمن ۱۳۹۹ ساعت 19:54 توسط منصوره  | 
عزیز روزهای... گذشته و حال و آینده......
ما را در سایت عزیز روزهای... گذشته و حال و آینده... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cheshm-baz بازدید : 130 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 19:26

دارم سعی میکنم به یه داده کاوی واقعی تبدیل بشم.  رامین خیلی کمکم میکنه، متلب بهم یاد میده، دید ریاضی وسیع و از بالا بهم میده. دوستامون برام پروژه جور میکنن. یه مسابقه انتخابی هم شرکت کردم که انتخاب شدم و حالا باید به فکر داده های مرحله سوم باشم. دو عزیز روزهای... گذشته و حال و آینده......ادامه مطلب
ما را در سایت عزیز روزهای... گذشته و حال و آینده... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cheshm-baz بازدید : 123 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 19:26

زمان داره میگذره! بعضی وقتا نگران اتفاقاتی ام که تو این مدت میفته! داره چی يه ما میده، چی از ما میگیره؟! داره با ما چکار میکنه؟ چه شکلی مون میکنه؟! زمان چیز عجیبیه!  میگذره و خیلی وقتا با خودم ميگم کاش تندتر بگذره! بگذره و همه این مدت دوری تموم بشه و باز میترسم! زمان رو نميشه به عقب برد، پس منصوره درست عمل کن! وقتی که باید با خنده و دلخوشی میگذشت و تو با دل پر از عشق، برای کنکور آماده میشدی، به دلتنگی و گریه و بیحوصلگی داره میگذره! 

عزیز روزهای... گذشته و حال و آینده......
ما را در سایت عزیز روزهای... گذشته و حال و آینده... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cheshm-baz بازدید : 187 تاريخ : شنبه 16 دی 1396 ساعت: 7:03

بازگشت...

همه چیز تکرار میشه، میره سمت اینکه تکرار بشه و بعد...میبینی که شاید هیچی مثل قبل نشه! ولی دوس داری که بشه! مثل مثل قبل بشه!!! 

دارم هزیون میگم ظهر پنجشنبه ای:)

+ نوشته شده توسط منصوره در پنجشنبه نهم آذر ۱۳۹۶ و ساعت 11:26 |
عزیز روزهای... گذشته و حال و آینده......
ما را در سایت عزیز روزهای... گذشته و حال و آینده... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cheshm-baz بازدید : 188 تاريخ : شنبه 16 دی 1396 ساعت: 7:03

يه کم پيش با رامین شب بخیر گفتیم و خدافظی کردیم تا فردا. خدا خودش ميدونه که امید دیدنش سر پا نگهم داشته. رفتم پشت پنجره و به سفیدی برف ها نگاه کردم. درختایی که با پنبه پوشیده شدن، درست مثه کاردستی های مهد کودک. دیروقته اما چراغ بعضی خونه ها روشنه. دارن چکار میکنن؟! ممکنه پدر بزرگ و مادر بزرگی که تو اون خونه زندگي میکنن سالهای گذشته، با کلی عشق و شوق، از هم دور افتاده باشن؟ دلم ميخواد بدونم لحظه دیدارشون چطوري بوده؟ بعضی وقتا احساس میکنم اون لحظه رو طاقت نمیارم.اون خانوم و آقا حالا که دختر و پسر و نوه و عروس و داماد دارن، حسشون به هم مثه روز اول آشناییشونه؟! روز اول آشنایی... رفتیم تو زیباترین کوچه های دنیا قدم زدیم. دستشو آورد سمتم، مشتاق تر از اوني بودم که حتی لحظه ای درنگ کنم. روز اول بال عزیز روزهای... گذشته و حال و آینده......ادامه مطلب
ما را در سایت عزیز روزهای... گذشته و حال و آینده... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cheshm-baz بازدید : 200 تاريخ : پنجشنبه 9 آذر 1396 ساعت: 14:11

امشب شبه سومه که تا چراغو خاموش میکنم بغض میگیره گلومو! چند شبه که بعد از خدافظی اشکا خودشون میان! من بی تو خیلی خستم! طی روز به خودم ميگم:آفرین منصوره خیلی قوی بودی، فک نمیکردم دووم بياري!  

حس میکنم چند شبه که هر شب دارم میمیرم و چند صبحه که دارم از نو زنده میشم! دلیل این زندگی و زنده بودن، عشقه! که عشق خود تویی!

عزیز روزهای... گذشته و حال و آینده......
ما را در سایت عزیز روزهای... گذشته و حال و آینده... دنبال می کنید

برچسب : خداحافظی, نویسنده : cheshm-baz بازدید : 178 تاريخ : پنجشنبه 9 آذر 1396 ساعت: 14:11

مثلن پشت تلفن چطور صحبت کنی که لرزش صدات معلوم نشه؟!!!!

مثلن چطور صداهای توی سرتو ساکت کنی و مثل همیشه حرفاي پر امید بگی...نگاهش میکنم و لبخند میزنم و میبینم چقدر عاشقشم، یاد اون زمانی میفتم که دستشو میذاشت زير گونه م.... ميگه وای که چه نگاهایی میکنی منصوره! ميگم چه نگاهایی؟ ميگه عاشقانه... 

عزیز روزهای... گذشته و حال و آینده......
ما را در سایت عزیز روزهای... گذشته و حال و آینده... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cheshm-baz بازدید : 191 تاريخ : پنجشنبه 9 آذر 1396 ساعت: 14:11

آره راستی بهار اومده! بهار شده!  هنوز اون شادی ای که باید تو دلم حس کنم رو حس نکردم، هنوز اون عیدی که باید رو ندیدم! بهار من شاید ده یا یازده روز دیگه میاد! میاد و برفای سر کوهای دلم آب ميشه! میاد و پروانه های رنگی رنگی شروع میکنن به بال بال کردن و پرواز... آره پرواز! پروانه های کوچولو و ظریف چنان بال میزنن که منو دلمم میریم تا آسمونا. شايدم بالاتر! 
برچسب‌ها: زمستون برو بهار بیا عزیز روزهای... گذشته و حال و آینده......
ما را در سایت عزیز روزهای... گذشته و حال و آینده... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cheshm-baz بازدید : 180 تاريخ : پنجشنبه 9 آذر 1396 ساعت: 14:11

سیزده بدر امسال قشنگ بود زدیم به طبیعت قشنگ گلمکان و صبح، کلی پیاده روی توی هوای مه گرفته و خوردن از آب قنات و جمع کردن چوب برای آتیش کبابی وشب، پانتومیم و فیلم ترسناک و خوابيدن توی سردترین هوای ممکن با يه بخاری نفتی!  صبح چاهارده مشهد بودیم و با حالِ خوشِ بعد از يه خوابِ کیف دار چشمهامو مالوندم و گوشیو برداشتم که به رامینم زنگ بزنم و صبح بخیرِ تو رختخوابی بگم بهش...  اما يه خبر بد قبل از همه چی انرژی خوبمو کم کرد! خبری که هنوز باهاش کنار نیومدم! آقای رفوگران مهربون و دوسداشتنی چرا باید سکته کنه آخه؟ چرا مرگ اینقد نزدیکه! چقد خوش صحبت بود این آقا!  چقد احوال رامینو از من میپرسید و هنوز صداش تو گوشم هس که ميگف لهستان، بارای خوبی داره، حتمن همش میره اونجا؟! با خنده هم ميگف! منم میگفتم نهههه ب عزیز روزهای... گذشته و حال و آینده......ادامه مطلب
ما را در سایت عزیز روزهای... گذشته و حال و آینده... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cheshm-baz بازدید : 179 تاريخ : پنجشنبه 9 آذر 1396 ساعت: 14:11